در روز عاشورا اثری بر روی کتف امام حسین ....
[سیره عملی اهل بیت علیهم السلام: حضرت امام حسین علیه السلام - سيرة عملي امام عليه السلام - صفحه۲۱]
«وُجِدَ عَلى ظَهرِالحُسَيْنِ بنِ عَليٍّ يَوْمَ الطَّفِ أَثَرَ فَسألوا زَينَ العابِدينَ عَن ذلِكَ فَقال: هذا ممّا كانَ يَنقِلُ ااجَرابَ عَلى ظهرهِ إلى مَنزِلِ الأرامِل وَ اليَتامي وَ المَساكينَ» [۲]
در روز عاشورا اثري بر روي كتف امام حسين عليه السلام مشاهده شد از امام سجاد زين العابدين عليه السلام سؤال شد كه اين چه اثري بر بدن امام حسين عليه السلام است؟ فرمود: اين جاي وسيله اي است كه پدرم حضرت حسين عليه السلام خوراك و غذاي بيوه زنان و يتامي و مساكين را حمل ميكرد.
———-
[۲]: بحار، ج ۴۴، ص ۱۹۰
ارسال شده توسط بازار کتاب
ادامه مطلب حضرت حسین با یارانش ....
[سیره عملی اهل بیت علیهم السلام: حضرت امام حسین علیه السلام - سيرة عملي امام عليه السلام - صفحه۲۱]
كني از در خانه ات نخواهم رفت و همچنان خدمتگزار آستانت خواهم بود.
امام عليه السلام فرمود: سزاوار است مرد آنچه ميگويد به آن عمل كند، هنگامي كه وارد باغ شدم به تو گفتم بدون اذن تو به باغ تو قدم گذاشتم پس قول و عمل من بايد يكي باشد يعني باغ متعلق به توست فقط با اين شرط كه اين اصحاب و ياران من كه مشاهده ميكني اجازه داشته باشند گاهي از ميوههاي آن استفاده كنند و تو آنها را به خاطر من كرامت كن تا خداوند در روز قيامت به تو كرم نمايد.
امام عليه السلام او را دعا كرد و فرمود:
«وَ بارِك لَكَ في حسنِ خَلقِكَ وَ أدَبِكَ»
خداوند اين حسن خلق و ادب تو را مبارك گرداند.
«فَقالَ الغُلامُ: ان وَهَبتَلي بُستانَكَ فأنَا قد سَبَلتُهُ لأصحابِكَ و شيعَتكَ». [۱]
غلام گفت: حال كه باغ خويش را به من بخشيدي من هم استفاده از آن را براي اصحاب و شيعيانت رايگان قرار دادم.
———-
[۱]: احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۴۴۶
ارسال شده توسط بازار کتاب
حضرت حسین (ع) با عده ای از یاران....
[سیره عملی اهل بیت علیهم السلام: حضرت امام حسین علیه السلام - سيرة عملي امام عليه السلام - صفحه۲۰]
حضرت حسين عليه السلام با عده اي از ياران به باغي كه اطراف مدينه بود و متعلق به حضرت بود وارد شدند. نگهبان و باغبان باغ غلامي به نام صاف بود. وقتي داخل باغ گرديدند حضرت حسين عليه السلام مشاهده فرمود كه غلام به خوردن نان مشغول است. امام عليه السلام پشت يك درخت پنهان شد و رفتار غلام را زير نظر گرفت، غلام يك لقمه خودش ميخورد و يك لقمه به
ص: ۲۰
سگي كه در كنارش بود ميداد. امام عليه السلام از عمل غلام شگفت زده شده بود. همينكه غلام دست از غذا كشيد گفت:
«الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمينَ، اللهُمَّ اغفِرلي، وَ اغفِرلِسَيِّدي وَ بارَكتَ لَهُ كَما باركتَ عَلي أبَويهِ بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الراحِمينَ».
حمد خداي دو جهان را، خداوندا مرا ببخش، مولايم را مشغول غفرانت قرار بده و بركتت را بر او نازل فرما همانطور كه بر پدر و مادرش نازل فرمودي بِرَحمَتِكَ ياا أرحَمَ الرّاحِمينَ.
امام حسين عليه السلام از جا برخاست و خود را به غلام رساند و او را صدا زد:
فَقامَ الغُلامُ فَزَعاً و قالَ: يا سيّدي و سيّد المُؤمِنين إنّي ما رأيتُكَ فاعفُ عنّي، فقالَ الحسينُ إجعَلني في حِلٍّ يا صافي لأني دَخَلتُ بُستانَكَ بغيرِ إذنِكَ».
غلام از جا برخاست و وحشت زده گفت اي آقاي من و آقاي همه مؤمنين ببخشيد من شما را نديدم. امام عليه السلام فرمود: اي صافي تو مرا حلال كن كه بدون اجازه ات به باغ تو داخل شدم.
غلام گفت: شما با فضل و بزرگواريتان چنين ميفرماييد. امام عليه السلام فرمود: ديدم كه لقمه هايت را دو نيم ميكردي نصف خود ميخوردي و نصف به سگ ميدادي اين كار تو چه معني داشت؟ غلام گفت: اين سگ در هنگام خوردن به من نگاه ميكرد بنابراين حيا كردم كه او را غذا ندهم. حسين جان اين سگ پاسبان باغ توست من هم عبد و غلام تو هردو با هم از رزق و كرم تو ميخورديم.
امام حسين عليه السلام از سخنان غلام به گريه افتاد و فرمود تو را در راه خدا آزاد كردم و از صميم قلب هزار دينار به تو بخشيدم. غلام گفت: اگر مرا آزاد
ص: ۲۱
ارسال شده توسط بازار کتاب
آزاد کردن غلام
[سیره عملی اهل بیت علیهم السلام: حضرت امام حسین علیه السلام - سيرة عملي امام عليه السلام - صفحه۱۹]
امام حسن مجتبي عليه السلام عزم سفر نمود و در بين راه به خاطر تاريكي شب راه را گم كرد. به چوپاني برخورد نمود و ميهمان او شد او هم از امام حسن عليه السلام پذيرايي خوبي كرد تا صبح شد.
در هنگام صبح چوپان راه را به امام نشان داد. امام حسن عليه السلام فرمود: به مدينه بيا تا جبران محبتهاي ترا بنمايم. جوان چوپان كه غلام ديگري بود با گوسفندان و مولاي خود به مدينه آمد، موقعي به شهر رسيد كه امام حسن عليه السلام بيرون شهر مشغول كار بود: چوپان به خدمت امام حسين عليه السلام شرفياب شد به خيال آنكه اين آقا همان مهمان آن شب است عرض كرد من همان كسي هستم كه شب كذايي مهمان من بودي به من وعده دادي كه به مدينه آيم تا تلافي كني. امام حسين كه متوجه اشتباه او شد ولي اصلاً بازگو نكرد، پرسيد غلام كه هستي؟ عرض كرد فلان شخصي، فرمود: چند گوسفند داري؟ عرض كرد سيصد رأس امام عليه السلام فرستاد به دنبال مولاي او تا وي را تشويق به فروش گوسفندان و غلام كنند. او هم پذيرفت، آنگاه امام حسين عليه السلام غلام را آزاد كرد و بعد گوسفندان را به او بخشيد و فرمود: اين به تلافي محبتي كه آن شب به برادرم امام حسن نمودید.
ارسال شده توسط بازار کتاب
